#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_81

باجیغ سرجام نشستم وبهش گفتم:

دعا کن دستم بهت نرسه وگرنه میکشمت-

بعدش گوشی رو قطع کردم...ساهتو که نگاه کردم 11:30بود..

من-ای بابا هنوز که صبح زوده

تا اومدم دراز بکشم یه دفه ای در اتاقم باز شد ویه نفر اومد داخل.

پرهام-کوش؟؟کجاس؟؟

منکه با چشمای گرد شده از تعجب به موجود روبروم نگاه میکردم

گفتم:

-چی کجاس؟؟؟

پرهام-بابا سوسک دیگه...

من-سوسک کجابود؟؟

یه دفه ای پرهام که تا اون موقع داشت اتاقو میگشت یه جا ایستاد

وگفت:

-منو گرفتی...پس چرا جیغ میزنی؟؟؟

من-خوب داشتم سر رها جیغ میزدم

یه چند ثانیه هر دومون ساکت موندیم وبهم دیگه نگاه کردیم بعدش

هر دو زدیم زیر خنده...

من-میگم چه قدر خوشتیپ شدی؟

پرهام-میدونم

وقتی اینو گفت بیشتر خندم گرفت اونقدر خندیدم که از چشام اشک


romangram.com | @romangram_com