#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_77

کردن شما پیش ساحل بودین

عمه خانوم سری تکون داد و رو به من گفت:

خوب حالا به امید خدا کی جشن عروسی رو میگیرین؟-

من-سمیرا جون ما جشن نمیگیریم

عمه خانوم-واا مگه میشه؟

من -خودمون اینطور خواستیم

عمه خانوم دیگه چیزی نگفت انگار فهمید که نباید چیزی بپرسه...

********

بالاخره اون جشن چه خوب چه بد تموم شد والان منو پرهام داخل

ماشینش نشستیم وداریم به طرف به اصطلاح خونمون میریم من که

حتی یه بار هم نیومدم و همه ی وسیله ها مو مادرم اونجا گذاشته

بود حتی ماشینمم پویا برده بود اونجا....

با توقف ماشین به خودم اومدم جلوی یه برج هجده طبقه ایستاد ه





بود اونطور که من فهمیدم خونه ی پویا و پریا هم داخل همین

برجه، از ماشین پیاده شدیم وبه طرف آسانسوررفتیم پرهام دکمه

ی طبقه هفدهم رو زد انگار نه من و نه پرهام هیچ کدوم قصد نداشتیم

که این سکوتو بشکنیم.

پرهام در خونه رو باز کرد ومن اول به داخل رفتم یه خونه تقریبا


romangram.com | @romangram_com