#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_74

کرده وتازه فارسی حرف زدن یاد گرفته.

من-سلام سایه خانوم...ممنون

اون پسری که کنار سایه ایستاده بود روبه پرهام گفت:

-نمیدونستم همچین همسر زیبایی داری؟

بعدش رو به من گفت:

سلام پریسا جان بهتون تبریک میگم-

میخواستم اون چشای هیزشو با ناخنام در بیارم به سردی رو بهش

گفتم:

ممنون-

بعدش با پررویی در اومد بهم گفت:

-میدونستین چشای خیلی جذاب ودیوونه کننده ای دارین؟

چشام گرد شد از پررویی این بشر یه دفه ای پرهام دستشو انداخت

دور شونم ومنو به طرف خودش کشید وگفت:

ممنون چشاتون قشنگ میبینه-

امیر-ولی من واقعیتو گفتم.

میخواستم چیزی بگم که سایه دستشو دور بازوی امیر گذاشتو

گفت:

اُه امیرجان بهتره بریم پیش مامان فکرکنم کارمون داره-

بعدش رفتن.

ناخودآگاه همین جوری زمزمه کردم:


romangram.com | @romangram_com