#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_70
باهاش برخورد کنم.
بلند میشم و کفشای پاشنه بلند مشکیم رو میپوشم رفتم جلوی
آینه تا دوباره خودمو ببینم که نگام به حلقم که شش سال پیش
پرهام دستم کرده بود میندازم...پدرجون گفته بود که حتما حلقه
هامون رو دستمون کنیم.
پریا اومد داخل تا منو یه سوتی زد وگفت:
-چی شدی تو؟
من-خوشکل شدم؟
پریا-خوشکل چیه دختر دارم میگم پرفکت...وای به حال پرهام.
رها به پریا میگه:
خوب منم همینو میگم-
به هر دوتاشون چشم غره ای میرم وگوشواره هامو وصل میکنم.
پریا-خوب تموم نشد این داداش ما منتظرته؟
من-خوب به من چه نکنه باید من تاییدش کنم تا بره پایین..
پریا-هه هه هه خندیدم خوب پدرجون گفته باید هردوتون باهم برین
پایین دیگه..
من-لابد دستمم بندازم دور بازوشو بگم:بریم عشقم.
رها-خوب اگه اینجوری بگی دیگه چه شود
من-هردو لطفا خفه
بعدش همراه با رهاو پریا از اتاق میرم بیرون پرهامو میبینم که بالای
romangram.com | @romangram_com