#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_69

تضاد خاصی با پوست سفیدم داره.

رها-اوه له له...خانمی دوستمو خوردی؟

من-خفه شو رها

رها-وای به حال پرهام پس اگه میخواستی لباس عروس بپوشی

چی میشد لابد نمیزاشت پات به جشن برسه.

من-رها واقعا خفه شو...تو که میدونی همه اینا فرمالیتس.

رها-واقعی یا غیر واقعی بازم میگم امشب حواست باشه چون

بالاخره از امشب میری خونه بخت.

من-ساکت میشی یا ساکتت کنم حالا خوبه در مورد احساسات منو

پرهامم میدونه...میدونی که من...

پرید وسط حرفمو گفت:

-به خدا اگه بگی به چشم برادر بهش نگاه میکنی کشتمت.

من-وا مگه غیر از اینه خوب من از کوچیکی...

رها-خوبه خوبه...والا من ندیدم کسی به شوهرش به چشم برادری

نگاه کنه...چه بخوای چه نخوای همسرته...اصلا واسه یک بارم که

شده به چشم یه مرد یا چه میدونم هر چیزی به جز برادر بهش نگاه

کن.

خوب رها راست میگه با خودمم که رو راست باشم احساس میکنم

انقدر با پرهام احساس غریبی میکنم که دیگه به چشم برادر نمیتونم

نگاش کنم حالا که دارم باهاش همخونه میشم بهتره مثله یه دوست


romangram.com | @romangram_com