#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_64
قبل از مرگم هر چه که در رابطه با ازدواجتون گفتم شما باید بدون
چون وچرا قبول کنید.
من-اما پدرجون ما....
پدرجون-اما واگرم نداره هرچه زودتر جشن میگریدومیرید خونه ی
خودتون.
پرهام-اصلا این کار شدنی نیست ما اصلا همدیگه رو به عنوان
همسر نمیشناسیم چه برسه به این که بخوایم جشن بگیریم وبریم
تو یه خونه.
من-راست میگه اصلا چه طور شد شما یه دفه ای یاد این موضوع
افتادین؟
پدرجون-پرهام تو هر چه قدر هم که پریسا رو به عنوان همسرت
نشناسی ولی چه بخوای چه نخوای اسمت روی اون
هستش...توخجالت نمیکشی دختری که زنه تو هستش براش
خواستگار بیاد.
اُه اُه پدرجون داره روی نقطه ضعف پرهام دست میزاره تا جایی که
یادم میاد پرهامم مانند پدرجون غیرتی بود...
نگاهی به پرهام کردم اُه این چرا اینقده قرمزه..
من-اما این دلیل نمیشه که...
پدرجون با عصبانیت بهم گفت:
-خودتو خجالت نمیکشی وقتی که شوهر داری جواب خواستگاراتو
romangram.com | @romangram_com