#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_61
همه لحاظ سرتره از همه ست ولی اصلا به هیچ پرستار یا پزشک
خانمی رو نمیده اینقدر خشکه که....
*********
یه نیم ساعتی میشد که اومدم خونه با اینکه دیشب خونه پدر جون
بودیم ولی نمیدونم چی شده که هم به ما و هم به عمه اینا گفته
که دوباره امشب بریم عمارت...
دیشب که رفته بودیم شریک پدرجون وخانوادش هم اونجا بودن ...یه
پسرم داشتن که خیلی هیزبازی دراورد دیگه اونقدر معذب شدم که
رفتم داخل یه اتاق تا اونا برن...
پویا-خواهری اماده شدی؟
من-اره پویا الان میام.
پویا-زود بیا ما داخل حیاط منتظریم
منم حدود پنج مین بعد رفتم داخل حیاط...
پویا وپریا با ماشین ماکسیمای پویا اومدن...منم سوار سانتافه ی
بابام شدم...یادم باشه که ماشینشو قرض بگیرم واسه چند
مدت...پری تو هنوز آدم نشدی؟؟؟؟....وجدان جان تو باز اومدی خوب
اره آدم نشدم چون فرشته ها آدم نمیشن که....ایشششش.
وقتی که رسیدیم عمه اینا رسیده بودن...
من-سلاااااام پدر جووووون خودم
پدر جون با لبخندی که به روی لبش داشت منو داخل آغوشش
romangram.com | @romangram_com