#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_60
-اره میدونستم...ولی خداییش باید موقعی که پرهامو میدیدی عکس العملت
واقعا بانمک بود شانس اوردی اون وسط روی زمین پهن نشدم.
من-ساکت شو....تو که میدونی من جایی که پرهام باشه نمی مونم.
رها-پرهام چی کار به تو داره اون تو یه بخشه تو هم تو یه بخش دیگه.
من-اصلا حرفشم نزن میرم مدارکمو پس میگیرم میرم تو یه بیمارستان دیگه..
رها-هر کاری میخوای بکن ولی پرهام اینجوری فکر میکنه که تو در مقابلش
ضعف داری یا ازش میترسی.
من-چه ربطی داره؟
رها-مگه تو نمیگی که نسبت به گذشته هیچ عکس الملی نداره...اونموقع تو
اگه ازینجا بری فکر میکنه که تو هنوز به اون موقع ها فکر میکنی.
اینو راست میگفت ومن نمیخواستم که در مقابل پرهام ضعفی نشون بدم.
من-پس چی کار کنم؟
رها-فکر کن که اصلا وجود نداره...ولش کن.
ای کاش بتونم...
رفتم به طرف بخش خودمون...
***********
یه دو هفته ای میشد که پرهامم داخل بیمارستان...کار میکرد،خوب
منم با این مسئله کنار اومدم...توی این دو هفته هم فقط دو سه بار
دیدمش.
ولی از روزی که اومده شده محبوب ترین پزشک بیمارستان...چون از
romangram.com | @romangram_com