#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_57
-یادش بخیر یادته چه قدر به منو پری تیکه مینداختی؟
من که با اوردن اسم پری لبخندم جمع شده بود بهش گفتم:
اره...اگه کاری نداری برم پیش عمو رضا-
رها با اوردن اسم باباش چشماش گرد شدو یه جور برق شیطنت تو چشاش
افتاده بود گفت:
اره اره...برو...نه اصلا صبر کن منم باهات بیام.-
من که بهش شک کرده بودم همینجوری نگاش میکردم که بهم گفت:
خوب چیه با پدرم کار دارم باید ازت اجازه بگیرم.-
راه افتاد به طرف اتاق عمو رضا و منم دنبالش رفتم..........
*************
پریسا
امروز مدارک مورد نیازم برای استخدامم داخل بیمارستان رسیده بود...رفتم
بیمارستان بعدشم با رها رفتیم سمت اتاق مدیریت با بفرمایید عمو رفتم داخل
که رها گفت کاری داره والان برمیگرده...
من نمیدونم این چرا تو همه ی بخشا ول میگرده.
داشتم با عمو در رابطه با مدارکم توضیح میدادم که رها در و زد وگفت:
بابایی اجازه ی ورود می فرمایید.-
عمو-از دست این دختر هزار بار بهش گفتم منو اینجا اینجوری صدا نکنه...
من-رهاس دیگه..
عمو-بیا تو دختر..
romangram.com | @romangram_com