#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_52
-سلام...تو اینجا چیکار میکنی؟
من-همون کاری که بقیه میکنن
میخواست جواب بده که رها مثل جسد که خودشو میندازه وسط ،گفت:
-اقای دکتر شما از کجا خانم دکتر بهراد ( منم دیگه ) و میشناسین؟
کیانی-خوب راستش ما باهم هم دانشگاهی یا بهتره بگم هم کلاس بودیم
رها اهانی گفتو خفه شد بقیه هم که انگار از تعجب در اومده بودن دیگه چیزی
نگفتنو غذاشونو خوردن...منو کیانی یا بهتره بگم میلاد خودمون دیگه چیزی
نگفتیم ولی از صورتش معلوم بود که خیلی سوالا داره که باید ازم بپرسه
بالاخره یه سه چهار سالی منو میلی (میلاد)وسارا باهم دوست بودیم
عادتای خرکیشو میدونستم.
*************
شیفتم که تموم شد رفتم طرف پارکینگ که با ماشین برم خونه از بعد از ناهار
میلی رو ندیدم نمیدونم کجا گم وگور شد...میخواستم سوار ماشین بشم که
دیدم یکی هی داره صدام میکنه...رومو که کردم اون طرف دیدم بله خود
خود
میلیه...اومد طرفم و روبروم ایستاد ...بیچاره نفس نفس میزد...
من-پس چرا داری نس نفس میزنی؟
میلی-ببخشید که سه ساعته دارم صدات میزنم
من-اااا نشنیدم
یه دفه ای یادم اومد که ازش نپرسیدم:
romangram.com | @romangram_com