#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_50

رها-اهههه تو چه قده خنگی...بابا دکتر کیانی یکی از دکترای بخش قلب

وعروقه...داره از مرخصی ده روزش برمیگرده...کل پرستارا ودکترای مجرد

بیمارستان براش غش میکنن؟

من که ازین همه اب وتاب رها خندم گرفته بود گفتم:

خوب مبارک ننش باشه-

رها اومد یکی زد توسرمو گفت:

-خنگه خدا بزار بگم...داشتم میگفتم همه واسش میمیرن ولی به کسی رو

نمیده با اینکه با همه شوخه ولی رفتارش غلط انداز نیست...

من-بازم به من چه...ببینم نکنه تو هم عاشقش شدی؟

رها-خف بابا من خودم یکی از خوباشو دارم...

داشتیم با هم میخندیدیم که یه دفه ای دو سه تا از پرستارامون با سمیعی

اومدن تو اتاق رست هجوم بردن به طرف کیفاشون وداشتن خودشونو ارایش

میکردن...داشتم با تعجب نگاشون میکردم

رها-چی شده دکتر کیانی اومده؟

سمیعی با عشوه نگامون کردوگفت:

-اره عخشم داره میاد

من-چیت داره میاد؟

سمیعی-عخشم یعنی همون عشقم

اهانی گفتم...یه سه ساعتی گذشته بود.ولی هنوز روی مبارک این

عخش سمیعی رو ندیده بودم...تایم ناهار بود که بارهارفتیم رستوران


romangram.com | @romangram_com