#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_49
میدادن...رها هم بینشون بود وداشت به حرفاش گوش میداد با صدای من همه
برگشتن طرفم..
من-سلام...چرا همه اینجا جمع شدین؟
پرستار سمیعی که از همون اولم که از من بدش میومد،برام پشت چشمی
نازک کردو گفت:
اوا سلام پری جون...هیچی داریم حرف میزنیم-
یه دفه ای چشام گرد شد...جاننننننننننننم پری جوووون...چه زود دختر خاله
شد.
رها-سلام پریسا خوبی ؟
من-مرسی تو خوبی؟اینجا چه خبره؟
رها نگاهی به بقیه که داشتن دوباره به حرفای پرستار سمیعی گوش میدادن
نگاهی کرد ...اومد طرفم ،دستمو گرفت وبرد داخل اتاق رست و بهم گفت:
-هیچی هیچی بیا تا بهت بگم چی شده؟
من-باشه بزار برم به بیمار نگاهی بندازم
رها-وللش همین چند دقیقه پیش سمیعی بهشون سر زد
من-خیلی خوب چی شده؟
رها-هیچی دیگه از امروز دیگه بخشتون نورانی میشه
من-چه طور؟
رها-اخه دکتر کیانی امروز برمی گرده
من-خوب به ما چه برگرده...مگه کجابوده؟مکه بوده؟
romangram.com | @romangram_com