#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_5

من-تولدت مبارک آقا جون.

اون شبم باشوخی های پویا وپرهام وجوابای من وپریا وخنده های خانواده

هامون به پایان رسید.

…………………..

صبح ساعت 5:30 بیدارشدم.بالاخره کنکوربودوهزار دردسر البته فقط یک ماه مونده بود...منم باید بکوب درس بخونم البته من دوسال جهش دادم یعنی میشم یه دانشجوی شونزده ساله....

پرهام خیلی کمکم کرد تا جهشی درس بخونم واقعا مثل برادرم دوسش

دارم شایدم بیش تراز پویا...آخه پویا به جای اینکه تودرسا بهم کمک کنه بهم

میگفت شاید یه ده ساله دیگه رشته ای که دوست دارم دربیام تازه اون موقع

هم که دربیام باید کهنه ی بچه عوض کنم...اه پریسا چه قدرزر میزنی پاشو

درستو بخون.

رفتم صبحانه ای خوردم وبعد نشستم سردرسام،

نمیدونم چه قدرگذشته بود که با صدای مامان که برای ناهار صدام کرد سرمو از روی کتاب زیست برداشتم...اُه اُه ساعت 1:30 بود چه قدرزیاد درس خوندم... چه عجب امروزپویا سروصدا نکرد موبایلموجدیدمو که مامان بابا برای معدلم خریدنو برداشتم...اما دریغ ازیه میسکال معلوم نیست این رهای ورپریده چی کارمیکنه بزاربعد ناهار بهش زنگ میزنم...رها دوست جون جونیمه اونم با من جهش داد باباش با بابای من تویه کارخونه

دانشگاه هستش من که مامانشو خیلی دوست دارم توفکرام بودم که یهو دراتاقم بازشد.

پویا-هی خانم دکترپس چرا نمیای ناهاربخوری.

من-باشه آقای مهندس الآن میام تو برو بخور.

پویا-چه عجب یه بارمثه آدم جواب دادی.

من-باشه عزیزم مثه همیشه میگم...گمشوبیرون الان میام تو هم بروکوفت کن.

پویا-حالا خیالم راحت شد که همون پریسای خل و چل خودمی

به سمتش خیزبرداشتم که تا میخواست فرار کنه صورتش خورد تودر... وقتی برگشت زدم زیرخنده چون قشنگ همونجایی که پریا هفته ی پیش زده بودش دوباره کبود شد.

پویا-هرهرهر به جای اینکه بگی داداشی قربونت برم چی شدی وبزنی سرت وگریه کنی داری بهم میخندی...


romangram.com | @romangram_com