#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_4

پرهام-من چندبار معذرت خواهی کنم ؟

میدونستم ازکسی زیاد معذرت خواهی نمیکنه درواقع یه خورده مغروره ولی

هیچ وقت دربرابر من مغرور نبود بالاخره من خواهرش بودم.واسه همین گفتم:

خیلی خوب واسه اینکه نری خودکشی کنی میبخشمت.-

پرهام-چاکریم.

من-راستی...

هنوز حرفمو نزده بودم که یهو صدای دربا صدای داد پویا قاطی شد.همین که برگشتم یهو زدم زیر خنده بقیه هم با من خندیدن.رفتم پیش پریا وگفت:

-ایول تو این بادمجونو پای چشمش کاشتی؟

پریا-خوب آخه نمیدونی چی میگه...بهم میگه دوست دخترجدید بهم معرفی کن؟

خوب میدونستم پویاوقتی میخواد حرص پریا رو دربیاره اینو بهش میگه واسه همین بهش گفتم:

من- آخه مرض داری؟

مامان-خوب آخه اگه مرض نداشت این قدرعروسمو اذیت نمیکرد.

پویا همون طور که داشت بلند میشد گفت:

خوب میخواستم ببینم چه قدر دوسم داره که دیدم خیلیییی دوسم داره.-

پریا میخواست دوباره پویارو بزنه که مش رحیم اومد وگفت:

خانم وآقا دارن میان.-

پرهام-پریسا زود بیا.

باشه ای گفتمو رفتم طرف ویالونم.من ازشش سالگی ویالون وپرهام ازهفت

سالگی پیانو به طورحرفه ای کارکردیم ازون موقع باهم آهنگ مینواختیم.امروزم برای تولد آقاجون میخواستیم آهنگ بزنیم وقتی آقاجون ومادرجون اومدن وما آهنگ زدیم همه با آقاجون روبوسی کردن وبهش تبریک گفتن وقتی نوبت به من رسید طبق عادت همیشگیش بهم گفت:

بیا بغلم پرنسس من...-


romangram.com | @romangram_com