#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_3
-احیانا شما تا صبح میخوای اونجا وایسی؟
پویا اومد سوارشد وبه من گفت:
-اولا تو بازرفتی جلو نشستی؟...دوما این ریقو رو ازکجایاد گرفتی؟
من-ازتو.
پویا-روکه نیست...
پریدم وسط حرفشو گفتم:
-میدونم سنگ پای قزوینه.
بابا-بس کنید بچه ها پیاده شید.
پیاده شدم واز باغ واستخر بزرگ کنارباغ گذشتم وبه طرف عمارت رفتم تا
میخواستم درو بازکنم پرهام(پسرعمم) درو بازکرد باشوخی رو به من گفت:
-تاحالا کدوم گوری بودی ضعیفه...من بهت گفتم ساعت 7:30اینجا باش ولی
الان ساعت 8:15 تاحالا کدوم گورستونی بودی؟
من-سلام داداشی میزاری برم تو.
ازدررفت کنار وبدون توجه به اون با همه سلام کردم ورفتم طبقه بالا هنوزم سر قضیه دفعه ی پیش باهاش قهربودم وقتی لباسامو عوض کردم ازاتاقم اومدم بیرون رفتم پایین طرف ویالونم وبه پرهام که پشت پیانو نشسته بود توجهی نکردم .ازمامانم پرسیدم:
-پس پویا وپریا(خواهرپرهام) کجان؟
مامان که محو صحبت های عمه کتی بود صدامو نشنید.بابامم که داشت با عمو شهرام(شوهرعمم)درمورد کارحرف میزد.
پرهام-همین که پویا اومد معلوم نیست کجا جیم شدن؟
من-ازشما پرسیدم؟
پرهام-ای بابا توهنوز سر اون وسطی که بازی کردیم با من قهری؟
من-تاهمین چندروز پیش جاش درد میکرد.
romangram.com | @romangram_com