#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_45

-منظورت چیه؟

پریا-اخه همین جملاتو چند روز پیش به پریسا هم گفته بود

دوباره همه خندیدیم.

پرهام از جاش بلند شد...تا بلند شد صدای پویا هم اومد:

-صبر کن ببینم داری کجا میری؟میخوای فرار کی؟ببین اگه نیوردی باید دوباره بر

گردی جایی که بودی برامون سوغات بخری وبیاری.

پرهام با حالت با مزه ای که برای پویا در اورد گفت:

نکنه میخوای خودمو کادو کنم بهت بدم...دارم میرم بالا چمدون رو بیارم-

ورفت سالن بالا.

منکه بیتفاوت بودم چون چیزی ازین بحث بهم نمیرسید...هه فکرکن.

پویا که فهمیده بود سوغاتی گیرش میاد...رفت نشست ور دل پریا با حال بامزه

ای دست انداخت دور گردن پریا وگفت:

-اخیشششششش...راحت شدم

من با تعجب ازش پرسیدم:

-برای چی؟

پویا یه نگاهی به پریا کردو گفت:

-میدونی مطمئنا پرهام واسه پریا لباس خریده دیگه...واسه همین دیگه لازم

نیست ازصبح تا شب ...پریا منو خر کش کنه توخیابونا...دیگه تاچندروز ازین

مسئولیت خطیر نجات پیدا کردم...

همه با هم زدیم زیر خنده.


romangram.com | @romangram_com