#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_46
پریا رو به پویا گفت:
-نگران نباش نجات پیدا نکردی...همین که برگشتیم تهران باید بریم برای بچه
لباس بخریم...
با این حرف پریا....پویا چشاش گرد شد...بابام به پویا گفت:
-خوردی بچه...
بازم خندیدیم...
پرهام با چمدونش اومد ورفت نشست روی جای قبلیش.....من تقریبا از روبرو
دوتا مبل به سمت راست نشسته بودم...چمدونشو بازکرد واولین جعبه رو
دراورد وپویا که کنارش نشسته بود جعبه هارو ازش میگرفت وبه کسی که
صاحبش بود میداد...
اولین کادو مال عمه کتی بود،براش یه پیراهنی مجلسی به رنگ سبز فسفری
خیلیییییییییی قشنگ اورده بود،همراه با ست عطرو اسپری....برای مامان منم ازهمون مدل پیراهن ولی
ابیشو اورده بود بازم همراه با ست عطرواسپری...برای بابا وعمو شهرام هم یه مدل پیراهن ولی بارنگ ست با
عمه کتی و مامان من اورده بودو یک دست کت و شلوار آمریکایی...برای پریا یه لباس حاملگی سفید که عکس
میکی مو روش بود اورده بود به محض دیدن لباس همه باهم خندیدیم ولی پریا
جیغش دراومد...پرهام گفت که باهاش شوخی کرده ویه ست لباس بیرون داد
به رنگ قرمز و لوازم ست آرایشی...به پویاهم یه پیرهن مردونه به رنگ قهوه ای سوخته داد و ست کیف و کمربند چرم...برای
پدر جونم یه پیرهن عسلی به رنگ چشای پدر جون داد و ست کفش و کلاه...پرهام واقا جون کلا
کپی هم بودن...منم داشتم بیتفاوت تلویزیون میددیدم که با صدای پرهام به
طرفش برگشتم...
romangram.com | @romangram_com