#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_35
بودم که یکی اومد گونمو توفی کردوگفت:
-سلام پرپرم...حالت چه طوریاست؟
خندم گرفت چرا پویا صداشو اینطوری کرد...بهش توپیدمو گفتم:
-اه پویا تفیم کردی...تازه پیشم بودیو
همونطور که داشتم گونمو با دستم پاک میکردم وبلند میشدم وبه طرفش
میچرخیدم ادامه دادم:
حالا این احوال پرسیت واسه...-
همین که برگشتم روبروم دوتا چشم عسلی دیدم...
نه نه این امکان نداره.
همین که برگشتم چشمام تو دو تا چشم عسلی اشنا گره خورد.
نه...این...اینکه...اب دهنمو قورت دادم...من داشتم باتعجب وکمی ترس اونو
میدیدم ولی داخل چشمای اون نمیدونم ولی یه جور تعجب همراه با بی
تفاوتی رو میدیدم...بالاخره اون بود که قفل این سکوتو شکست.
پرهام-اوه مثله اینکه شمارو با پریا اشتباه گرفتم.
منم به خودم اومدم نمیدونم چه جوری ولی تابه خودم اومدم دیدم که دارم به
طرف ویلا یه جورایی میدویدم...هنوزم باورم نمیشد که اونو دیدم برگشتم یه بار
دیگه ببینمش...دیدم که دستاشو کرده تو جیباش وروش به طرف دریاس...یه
دفه ای خوردم به یه چیزی.
پویا-پریسا حواست کجاس بابا پامو لگد کردی.
نمیدونم قیافم چه طوری شده بود که وقتی به طرف پویا وپریا برگشتم...پویا
romangram.com | @romangram_com