#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_34
پویاخواست جواب بده که قطع شد...لابد می خواسته سربه سر پویا بزاره.
نمیدونم چی شد که از پویا پرسیدم:
-پویا تو چطور فهمیدی که از پریا خوشت میاد یعنی فهمیدی که حست نسبت
به پریا...
ادامشونگفتم نمیدونستم که چه طور بگم...پویا منظورمو فهمیدو گفت:
-خوب میدونی شاید به خاطر اینه که از کوچیکی یه حسی به جزحس
خواهربودن بهش داشتم...شایدم به خاطر ویژگی هاش..نمیدونم ولی احساس
میکنم بدون اون نمیتونم زندگی کنم.
داشتم به حرفاش فکرمیکردم که دوباره موبایلش زنگ خورد...فکرکنم پریابود
چون قهقهه ی پویا بلند شد وقتی تماسش تموم شد دیدم بلند شد ورو به من
گفت:
من برم پریارو بیارم.-
باشه ای بهش گفتم ورفت ...حالا که فکر میکنم میبینم پویا حق داره که پریا رو
دوست داره خوب پریا دختر خوشکلی بود.تو ذهنم پریارو تصور کردم..چشمای
عسلی...ابروها وموهای مشکی...پوست سفید...گونه هایی که خدادادی
سرخ...لبای متناسب وصورتی...بینی خوشکل...حالا که میبینم
پویا چی میخواد ازین بهتر...البته داداش منم خوشتیپ وخوشکل
بود...چشمای قهوهای سوخته...پوست نه زیاد برنزه نه زیاد سفید...ابروها
وموهای قهوه ای...لبای خوشکل...بینی خوب وهیکل ورزشکاری البته ازینا نبود
که درحال ترکیدن باشه نه لاغر بود نه زیاد زیادورزشی...تو حال وهوای خودم
romangram.com | @romangram_com