#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_32
مهماندار-مسافرین محترم جهت فرود هواپیما لطفا کمربند های خود را ببندید.
با صدای مهماندار منم کمربندمو بستم...تقریبا ساعت سه ظهر بود که رسیدم
********************
یه دو ساعتی میشد که رسیده بودم ولی خوب داخل گمرک یه نیم ساعتی
وقتمو گرفت...تقریبا یه یک ساعتی هم دنبال ماشین گشتم که منو تا رامسر
ببره...آخه ویلامون داخل رامسر بود...خوب یادم میاد که اون ویلا رو بابامو عمو
فرهاد(بابای پریسا)باهم شریکی خریدن...چه قدر خاطرات خوبی با بچه ها اونجا
داشتیم.
***************
چمدونمو گرفتم وپول رانندرو دادم...الان پشت ویلا بودم اگه بخوای وارد ویلا
بشی باید ازجلوش که ساحلی رد بشی...یعنی میشه گفت تو این کوچه هر
ویلا باغ وساحل ودریای خودشو داره...رفتم جلوی ویلا تو این فکر بودم که چه
جوری همه رو غافل گیر کنم...که دو نفراومدن ازویلا بیرون...پویا و پریا بودن الیته
فقط پویا رو دیدم ولی خوب اون دختر چه کسی میتونه به جز پریا باشه؟؟؟؟
رفتن کنار دریاونشستن تقریبا بعداز ده دقیقه دیدم صدای قهقه ی پویا بلند شد
وبه پریا یه چیزی گفت وبه طرف ویلا برگشت...چی ازین بهتر که اول پرپر
خوشکلمو سوپرایز کنم...بدون صدا رفتم جلو تقریبا عقبش بودم...رفتم جلو روی
گونش یه ماچ آبدار کاشتمو گفتم:
-سلام پرپرم...حالت چه طوریاست؟
**************
romangram.com | @romangram_com