#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_24

وحتی اجازه ی اینو منو پرهام نداریم که از هم جدا شیم چون تو عقد

نامه ذکر شده که تا بعد از مرگ آقاجون اجازه ی طلاق نداریم.

امروز پرهامو دیدم ولی چه دیدنی ازصدتا غریبه هم بدتر بودیم...دلمم واسش

میسوزه چون خوب اونم مبور شد از دختر مورد علاقش دست بکشه...خوب

میدونم که دختر عموش سایه رو دوست داره.

........................

امروز به سوئد میرم پیش دایی تیام،کارلا جون وتارا...ولی این دفترو نمیبرم

یعنی هیچی از ین جا نمیبرم...چون نمیخوام هیچ خاطره ای داشته باشم

************

زمان حال

با گریه دفترو سرجاش گذاشتم...چشمم به حلقه ی برلیان کنار کشو افتاد

برش داشتم وسط گریه مثه دیوونه هاخندیدم همون حلقه ای بود که روز عقد

پرهام دستم کرد ولی حتی یه ساعتم دستم نبود.

نمیدونم چه قدر گذشت که خوابم برد.

************************

صبح با سردرد بدی از خواب بیدار شدم...ساعت تقریبا 10:30 بود...رفتم

جلوی آینه خودمو که دیدم وحشت کردم...چشمام شده بود اندازه ی یه

تخم مرغ...صورتمو که شسستم یه خورده بهتر شد...تو آینه به خودم نگاه

کردم...قیافم نسبت به گذشته یه خورده تغییر کرده بود.

ابروهام نازکتر شده بود...صورتم سفید تر شده بود.خودم دو تا چیز از صورتمو


romangram.com | @romangram_com