#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_25
بیشتر دوست داشتم یکی رنگ چشام که معلوم نیست شبیه کیه همین
طور موهام که خودشون به طور خدادادی رنگ شده بودن...موهام طلایی
وقهوه ای روشن باهم بودن...به طوری که انگار مش کردم.
اه پری حالم به هم خورد چه قدر از خودت میتعریفی...تو یکی خفه
با صدای در ازجدال با وجدانم بیرون اومدم
مامان-دخترم نمیخوای بیدارشی؟
من-چرا مامان گلم بیدارم الان میام
مامان-باشه عزیزم پس زود بیا صبحانه حاضره
باشه ای گفتم ورفتم بیرون سر میز داشتم صبحانه میخوردم که پویا مثله
همیشه شروع کرد به شوخی کردن
پویا-ااااا نه میبینم که پریسا آدم شده
من-منظور؟؟؟؟؟
پویا-هیچی میبینم که داری مثله آدم غذا میخوری...آخه اون موقع ها مثله
یه خر تندتند میخوردی؟
همه به این حرفش خندیدن تا میخواستم جوابشو بدم...پریا یه دونه زد پس
کله ی پویا وبعد با مخ رفت تو مربا...وای اینقدر خندیدم که اشک از چشام در
اومد
بعد از صبحانه رفتم سراغ موبایلم...میخواستم به رها زنگ بزنم...لابد الانه
که جیغش بلند شه که چرا زودتر بهش خبرندادم که برگشتم
سر بوق سوم برداشت
romangram.com | @romangram_com