#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_19
تیام-بازم که داری میری تو هپروت نازنازو خانم.
باصدای دایی صدای ویالون قطع شد وبه سمت دایی برگشتم.
من-نمیدونم چی کارکنم
دایی منو در آغوش گرفت گفت:
-ما خیلی درمورد این موضوع حرف زدیم وتو دوباره تونستی بشی همون پری
قدیمی ولی الان باز داره همون حالتا به سراغت میاد آخه چرا خوشکله؟
منم همون طور که هق هق میکردم گفتم:
-چون دوباره دارم به اون کشور برمیگردم...دوباره میخوام اون مرد خودخواهو ببینم...چون...چون...
تیام-ممکنه دوباره پرهامو ببینی؟
گریم شدت گرفت هنوزم برادرم بود اونم پابه پای من تلاش کرد اون مردو از خواستش برگردونه ولی نشد دیگه بعد اون اتفاق یه بار دیدمش اونم برای کسب اجازه ازهمسر برای خروج از کشور ولی بعد اون تنها شنیدم که رفته آمریکا.
من-نه اونو نمی خوام ببینم.دایی اگه برگردم دوباره میشم همون پریسای افسرده...
تیام-نه پریسا تو عوض شدی...24سالته...پزشک قلب وعروق شدی اونم
باهوشی که توداری تونستی درازای ده سال درس خوندن هشت ساله پزشک
بشی...
بعدتقریبا نیم ساعت دایی ازپیشم رفت...به قول دایی بازم رفتم تو هپروت...اون
باهام کاری کرد که حتی نتونستم برای عروسی برادرم برم...حتی وقتی
مادرجون فوت شد نرفتم ایران...هنوزم با رها درارتباطم رهانامزد کرده باپسر
خالش آرمان که همخونه پرهامه تو آمریکا تقریبا ازطریق رها درمورد پرهام یه
چیزایی میدونم.
دو هفته هم مثه برق وباد گذشت بگذریم ازخداحافظی گریه دارم با کارلا،تارا
romangram.com | @romangram_com