#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_17
من-سلام
پرهام-سلام خوبی؟
من-اینارو وللش...پرهام هرکجا که هستی زود بیا عمارت.
پرهام-اتفاقی افتاده؟
من-نه ولی آقاجون میخواد شرطشو بهمون بگه
پرهامم قضیه ی شرطو میدونست یعنی من بهش گفتم.
پرهام-باشه تا ده مین دیگه اونجام.
خداحافظی کردم وبه طرف عمارت رفتم وبا خودم فکر کردم چرا پرهامم باید باشه...حدود ده مین بعد پرهامم اومد وباهم پیش پدرجون رفتیم.
پرهام-سلام پدرجون سلام مادرجون.
جواب سلامشو دادن وماهم روی مبل سه نفره نشستیم
من-خوب پدرجون اینم پرهام حالا شرطتون چیه؟
پدرجون هم بدون مقدمه گفت:
ازدواج.-
منو پرهام با تعجب بهم نگاهی انداختیم وپرهام گفت:
-ازدواج؟
پدرجون-آره ازدواج
من-ازدواج پویاوپریا...آخه تو این شرایط چه طوری...
پدرجون پرید وسط حرفمو گفت:
-ازدواج اونا نه ازدواج شما باهم دیگه...
……………
romangram.com | @romangram_com