#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_15

مش رحیم-سلام دخترم خیلی خوش اومدی.

من-سلام به مش رحیم جون خودم.پدرجون ومادرجون کجان؟

مش رحیم-والا خانم که شاه عبدالعظیم رفتن بیرون...آقا هم که مثله همیشه تو باغه.

ازمش رحیم تشکری کردم ورفتم طرف باغ وقتی رسیدم بازم همیشه اول بوی گلای رزومحمدی اومد منو بچه ها اونارو کاشته بودیم...صدای سه تارپدرجونو که شنیدم نگاهم رفت سمت پدرجون که زیردرخت بید مجنون نشسته بود وداشت سه تارمیزد کلا ما خانوادگی هنرمندیم من،ویالون...پرهام،پیانو...آقاجونم که سه تارمیزنه.تصمیم گرفتم از در شوخی وارد شم.

من-سلام پیرمرد بازم که بساط لهبولعب راه انداختی؟

پدرجون-سلام پرنسس من...خوبی پدر جون

ودستاشو بازکردو منو درآغوش گرفت.

من-بازم چشم مادرجونو دور دیدی داری آهنگ عاشقانه میزنی؟

پدرجون-شیطون بلا پس میگی چی بزنم؟

من-چه میدونم مثلا...آهان خوشکلا باید برقصن

پدرجون که انگار تو این زمان سیر نمیکرد زیرلب زمزمه کرد:

-آخه یه نفر چه طور میتونه علاوه بر شباهت ظاهری اینقدر اخلاقشون هم شبیه به هم باشه؟

من-منظورت چیه پدرجون کی به کی شباهت داره؟

پدرجون که انگارتازه به خودش اومده باشه گفت:

-خوب فقط برای احوال پرسی اومدی؟

منم که تازه به خودم اومدم ازبغل پدرجون اومدم بیرون ورفتم روبروش نشستم وگفتم:

خوب راستش اومدم هم یه چیزی بهتون بگم هم یه سوال بپرسم. -

بعدش تمام ماجراهای این چند روزو براش تعریف کردم...وقتی تموم شد

نمیدونستم بپرسم یا نه.که آقاجون گفت:

-هرچی که میخوای بگو؟


romangram.com | @romangram_com