#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_131
پرهام-تو فقط بگو باشه من بعدا بهت دلیلشو میگم...
من-باشه.
پرهام لبخندی زد و ازم فاصله گرفت ومنو یه دور چرخ داد وپشت به خودش قرار داد و بهم چسبید...سرشو اورد نزدیک گوشمو گفت:
-با هیچ مردی هم جز من نرقص.
از دهنم در رفت:
-به شرطی که توام با هیچکس جز من نرقصی.
پرهام زیر گوشم خنده ای کرد و گفت:
-باشه خوشکل خانوم...امشب خیلی خوشکل شدی.
سعی کردم خودمو زیاد ذوق زده نشون ندم ولی تو قلبم داشتن بندری میزدن.بعد از اتمام آهنگ سرشو اورد جلو و پیشونیمو بوسید و به طرف میزمون حرکت کردیم...
و منم تا پایان جشن عروسی تیکه هایی رو که بچه ها بهم میگفتنو بی جواب گذاشتم...خودمم نمیدونم چم شده بود ولی انگاری هیپنوتیزم شده بودم........
***************
به ظاهر داشتم تلویزیون نگاه میکردم ولی اونقد غرق در افکارم بودم که
اصلا حواسم به تلویزیون نبود...داشتم به یک هفته ی اخیر فکر
میکردم...دقیقا هفت روز از ازدواج رها میگذره...دو روز پیش سارا
غمگین وافسرده برگشت استکهلم ولی میلاد هیچ کاری نکرد در واقع باید
بگم که از بعد از عروسی رها میلاد هیچ تلاشی برای دیدن دوباره ی سارا
انجام نداد...من هم که دوباره به زندگی عادی خودم برگشتم ولی از این
وضع خسته شدم.خسته.....
با صدای شرشر آب حمام به خودم اومدم واین نشون دهنده ی این هستش که
پرهام رفته حمام...به ساعت نگاهی کردم ....ساعت یک شب بود....بابا چه
romangram.com | @romangram_com