#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_13
بابا-آخه عزیزم چراگریه میکنی؟
مامان-من طاقت ندارم.
بابا-آخه مگه چی شده فقط پنج میلیارد تومن دیگه مونده که اونم یه کاریش
میکنیم.
مامان-آخه چه جوری میدونی تو این چند روز به چند نفر هم تو وهم شهرام وهم آقارضا(پدررها) رو زدین...دیروز باکتی رفته بودیم رزه باید میدیدی زنای فامیل چه جوری بهمون کنایه میزدن.
بابا-نمیدونم دیگه چی کارکنم...آخه الان موقع ورشکست شدن بود..
فکم افتاد بابای من ورشکست شده بود اینبار تیزترشدم.
مامان-خوب ازپدرت قرض بگیر حتما بهتون میده.
بابا-توکه میدونی شرط پدرجون چیه.
مامان باشدت بیشتری گریه کرد منم طاقت نیوردم رفتم تو.
بابا-پریسا تو اینجا چی کارمیکنی؟
من-بابا آخه مگه ما نباید بدونیم شما ورشکست شدین؟
بابا-چی داری میگی؟
من-بابا لطفا کتمان نکنین لطفا بگین..
بابا ناراحت گفت:
آقای اسماعیلی(معاون کارخونه) تمام پولای قرارداد هارو برداشته ورفته.-
حالا فهمیدم چرا بابا وعوم شهرام ماشینشون رو فروختن...آخه میدونی بابای
من وعمو شهرام وبابای رها تو یه کارخونه شریکن وآقای اسماعیلی امین همه اونا بود... خدا ازش نگذره.
من-مگه چه قدرپول بوده؟
بابا-ده میلیارد.
romangram.com | @romangram_com