#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_127

-عزیزم بریم با بقیه خوش آمد گویی بکنیم بعدش بیایم دوباره پیش بچه ها...

وقتی که رفتن با چشم اینور اونور وگشتم تا میلی رو پیدا کنم ...چشمم خورد به میزی که بیشتر همکارا نشسته بودن...چشامو که ریز کردم تونستم میلی رو هم اونجا پیدا کنم....با دست به بازوی سارا زدم...

من-سارا میلی اومده...

سارا-خوب کجاس؟

بهش نشونش دادم...رومو کردم طرف پرهام وبهش گفتم:

-پرهام میای بریم سر میز همکارا...

پرهام به میزشون یه نگاهی انداخت وگفت:

-باشه بریم...

با پرهام به طرف میزشون حرکت کردیم...

میخواستم با یک بهانه میلی رو سر میزمون بکشونم تا اونو وسارا رو بهم نزدیک کنم ولی نمیدونستم که......

همینکه رسیدیم به میز همکارا بیشتراشون به حالت احترام از جاشون بلند شدن...

باهاشون سلامی کردم وبه طرف میلی رفتم...میلی تا منو دید با شیطنت وبا یه لبخند موزی گفت:

-به به ببین کی اینجاس...پریسا خانم...میبینم اینقد با پسر عمت سرت گرم شده که مارو تازه دیدی...

با دست ضربه ی آرومی به بازوش زدمو گفتم:

-مرض...سرم که با اون گرم نبود...داشتم با دوستای گلم صحبت میکردیم...

میلی ازونجایی که اصلا فضول نبود با پررویی تمام گفت:

-کدوم دوستت؟

با بدجنسی تمام گفتم:

-با دوست تازه از فرنگ برگشتم...سارا خانوم.

تا اینو گفتم میلی چشاش گرد شد ولی بعدش انگار که تازه به خودش اومده باشه گفت:


romangram.com | @romangram_com