#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_126
-میگم پری میلاد هنوز نیومده؟
من-نه.
سارا-میگم مطمئنی که خوشکل شدم؟
نگاش کردم سارا بر خلاف من قیافش خیلی شرقی...چشای قهوهای سوخته که مشکی میزد واون مژه های بلند که بیش تر از همه چیز توی صورتش خودنمایی میکرد...بینی ولب متناسب،پوستی سفید وموای
خرمایی مجعدش وچشمان کشیدش شکل یک بانوی زیبای شرقی رو نشون میداد وحالا بااون آرایش وموهای سشوار زده ولباس بلند قهوه ای خوشکل...اوووم دیگه چه شود...
سارا-هووووی خوردیم...یک کلمه پرسیدم خوشکل شدم یا نه؟
من-مگه میشه من دوست زشت داشته باشم...
خندیدیم ورو به پریا پرسیدم:
-پس این نفس عمه کجاس؟
پریا-پرهام بردش پیش مامان اینا...
من-نمیدونم چرا این بچه ی کوچیکو اینقد اینور اونور میکنین؟
پریا-خوب به من چه.همه میان میبرنش...
با صدای دست وجیغ مهمونا فهمیدیم که عروس وداماد رسیدن....ارکس که از همون اول داشت میزد،ایندفه آهنگ ورود عروس ودامادو زد...همون موقع تارا اوومد پیشمون ونشست...وقتی که عروس ودماد وارد
شدن هیجان همه مهمونا چند برابر شد...رها وآرمان از همون اول که وارد شدن شروع کردن به رقصیدن...منو سارا با خنده نگاشون میکردیم...
من-یکی نیست بهش بگه دختر دیوونه بزار یه چند برسی بعد شروع کن به رقصیدن.
بعد از چند دقیقه تازه یادشون اومد که به مهمونا خوش امد گویی کنن....وقتی به میز ما رسیدن،رها با دیدن من یه جیغ کشید وگفت:
-توی احمق اینجایی ونیومدی وسط با من برقصی؟
همه داشتن به حرفش میخندیدن ...
من-مگه اومدم کاباره که باید از اول تا آخر برقصم...
خواست حرفی بزنه که آرمان گفت:
romangram.com | @romangram_com