#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_124

تارا-بابام زنگ زد وگفت که نمیتونه بیاد....

من-ای بابا پس کی میاد؟؟؟

تارا-نمیدونم گفت یکی رو میفرسته دنبالمون...

سری تکون دادم وبعدش مشغول پوشیدن مانتوم وشالم شدم...

داشتم شالمو مرتب میکردم که موبایلم زنگ خورد...نگاش که کردم اسم

پرهام روش خودنمایی میکرد....

من-سلام...

پرهام-سلام...میگم کارتون اگه تموم شده بیاین بالا...

من-تو اومدی دنبالمون؟

پرهام-آره ...کارتون تموم شده؟

من-آره آره الان میایم بالا...

پرهام-باشه پس منتظرم...

وبعدش قطع کرد.

رو به بچه ها گفتم:

-میگم اگه حاضرید بریم دیگه پرهام اومده دنبالمون...

تارا-اوهو چه جنتلمن...

سارا با خنده گفت:

البته فکر کنم بیشتر دنبال تو اومده تا ما...

با اینکه از حرفاشون ذوق مرگ میشدم ولی بهشون چشم غرهای رفتمو گفتم:

-اگه فکتونو ببندید نمیگن لالید...زود باشین دیگه...


romangram.com | @romangram_com