#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_123

-یعنی واقعا دلمون خوش بود که سه تا دختر داخل خونه بود.

من-خوب یعنی چی کنم وقتی خدمتکار رفته مرخصی؟

پویا-نمیتونستین خودتون غذا درست کنید.

چشم غره ای بهش رفتم که ساکت بشه که گفت:

-چرا چشم غره میری خوب بگید بلد نیستم غذا درست کنم.

همه با این حرفش خندیدن.

****************

آخرین گیره ی داخل دستشو که به موهام زد ،بلافاصله بعدش گفت:

-پاشو خانوم خوشکله کار تو هم تموم شد...

وقتی که میخواست آرایشمو شروع کنه نزاشت که خودمو داخل آینه ببینم...وقتی برگشتم وخودمو داخل آینه دیدم...نیشم تا بنا گوش باز شد...خوب نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی خداییش منم بد جیگری هستما...

الانم خیلی تغییر کرده بودم...پشت چشمام ازسایه ی طلایی و دودی به صورت محو وکشیده استفاده کرده وبا خط چشمی که برام کشیده بود چشام کشیده تر وخمارتر از همیشه بود...رژگونه ی سرخابی ورژ صورتی مات تکمیل کننده ی آرایشم بود...ریمل نزد وبرام فر مژه زده بود وابروهای تقریبا کشیدم الان نازکتر وکوتاهتر شده بود ومو های لخت وبلندم رو بالا برده بود وشنیون کرده بود و بقیشون رو به صورت فر روی شونم انداخته بود ویه نوار از گلای سفید مشکی دور موهام پیچیده بود...

داشتم هنوز خودمو نگاه میکردکه آرایشگربا خنده گفت: -عزیزم تو خودت اینجوری مات خودت موندی،پس بقیه چه عکس العملی نشون میدن.

با لبخند ازش تشکر کردم واز اتاق رفتم بیرون...سارا وتارا داشتن با هم حرف میزدن که تارا با دیدن من حرفشو خورد...سارا هم که تازه متوجه من شده بود ...مثل تارا روی من زوم کرد...

تارا-میگم شهلا جون {آرایشگر} مطمئنی داخل جشن این پری رو با عروس اشتباه نمیگیرن...

شهلا-والا خودش قشنگ بود وگرنه من کار زیادی روش انجام ندادم...

ورفت طرف یکی از مشتری هاش....

سارا-میگم خدا به داد پرهام برسه.

تارا-راست میگه ها...

به هر دوشون چشم غره ای رفتم وگفتم:

-مرض بگیرید هردوتون ...زود باشید الان دایی تیام میاد دنبالمون...


romangram.com | @romangram_com