#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_118
نه اشتباه نمیکردم این تکیه کلام سارا بود...برگشتم با خوشحالی بغلش کردم...
سارا-بسه بسه خفم کردی.
من-سارا جونم خوبی؟
سارا-به لطف شما دیدم تو دیگه پات گیره نمیتونی بیای این شد که من اومدم ایران.
با شیطنت لبخندی زدم:
-که به خاطر من اومدی؟
سارا-خوب معلومه
من-پس میلاد این وسط نقش بوقو داره
سارا اخمی کرد وگفت:
دروغگوی خوبی نیستم-
خندیدم واون رو هم به عنوان دوست صمیمیم به پرهام وپویا معرفی کردم.
***********
لباسای راحتیمو که پوشیدم از اتاقم بیرون رفتم ...رفتم داخل سالن نشیمن فقط
پویا وپریاوپرهام نشسته بودن...رفتم روی مبل تکی که کنار پرهام بود
نشستم وازش پرسیدم:
-پس بقیه کجان؟
پرهام-نمیدونم فکر کنم رفتن داخل اتاقاشون
من-اوهوم.
رو به پریا ازش پرسیدم:
-پارسا خوشگله ی من کوش؟
romangram.com | @romangram_com