#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_117

-این پرهامه؟؟؟

من-اوهوم خودشه.

تارا-دیوونه این که تیکه ایه واسه خودش.

تمام این حرفارو به زبان سوئدی میگفت که پرهام یا پویا نفهمن.

من-حالا چرا سوئدی حرف میزنی؟

دوباره به سوئدی گفت:

برای اینکه داداشت پشت سرته-

همینکه برگشتم دیدم پویا پشت سرمه...

من-دیوونه ترسوندیم

پویا-خوب ما اومدیم که با تارا سلام کنیم که دیدم تو بهش چسبیدی نمیزاری باهاش حرف بزنیم.

من-یهو بگو فالگوش ایستاده بودم.

پویا-منکه حرفاتونو نفهمیدم میخواستین خارجی صحبت کنین حداقل انگلیسی صحبت کنین که بفهمم چی میگین.

بعدش با تارا مشغول احوال پرسی شد.

من-خوب دایی جون بریم دیگه.

دایی-وای اینقدر از دیدنتون هیجانزده شدم که یادم رفت سوپرایزتو نشون بدم.

منکه کلا قضیه ی سوپرایزو فراموش کرده بودم ،گفتم:

یادم رفته بود خوب حالا چی هست؟-

کارلا جون-بهتره بگی کی هست؟

داشتم با تعجب نگاشون میکردم که صدایی از پشت سر بهم گفت:

سلللللام دختر شرقی با قیافه ی غربی-


romangram.com | @romangram_com