#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_115
من-اگه باشه چی میشه؟
پویا-بیخود بیخود باید رنگ من باشه.
همون جور که به بچه نگاه میکردم دیدم که آروم آروم چشاشو باز کرد...با شگفتی داشتم به چشاش نگاه میکردم...که پرهام با خنده گفت:
نه مثله اینکه منم در ساختن این بشر کوچولو نقش داشتم.-
من داشتم متعجب به چشای پرهام که در سایز کوچیکتری در صورت این نوزاد جا خوش کرده بود نگاه میکردم.
بچه رو که به پریا دادم اونم داشت با لذت نگاش میکرد که یه دفه ای با این حرف رها...
رها-میگم بچه ها مطمئنید که این بچه ی شما نیست؟
بقیه داشتن میخندیدن ولی منو پرهام ساکت بودیم....منکه از خجالت سرم زیر بود ولی پرهامو نمیدونم.
پرهام-رها جان شما حرف نزنی نمیگن لالی ها؟
آرمانو دیدم که دستشو دور شونه ی رها حلقه کرد ورو به پرهام گفت:
خوب راست میگه خانمم-
چشم غره ای به آرمان رفتم وموبایلمو که داشت خودشو خفه میکرد از جیبم دراردم ...اسم تیام روش خودنمایی میکرد:
-سلاااااام تیام جون خودم چه عجب یادت اومد که خواهر زاده ای داری تو؟
تیام-من یکی گیرت بیارم خفت میکنم دایی جون... نه که تو خیلی زنگ میزنی؟
من-آخه میترسم پولم زیاد شه؟
تیام-خوب اینارو ولش کن میخواستم بهت خبر بدم که ما تا سه روز دیگه میایم ایران
با خوشحالی گفتم:
ایول از الان منتظرتونم واقعا خوش حالم کردین-
تیام-در ضمن برات سوپرایزم داریم
من-حالا چی هست؟
romangram.com | @romangram_com