#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_114
تا میخواستم جواب بدم پویا اومد داخل با همه سلام کرد تا منو دید...دوید طرفم وبهم گفت:
بچه دزد-
من که هنوز هنگ بودم وقتی به خودم اومدم که پویا یکی از دستامو گرفت وبرد پشت سرم وپیچوند:
آی آی ای پویا ی خر منظورت چیه بچه دزد...آخخخخ دستمو شکوندی-
پرهام با خنده اومد طرفمون ومنو از پویای خر جدا کرد وبهش گفت:
ولش کن داداش بچه که زدن نداره-
چشم غره ای بهش رفتم که بقیه رو به خنده وا داشت...
رها- پویا تو رو خدا بگو قضیه ی این بچه دزد چیه؟ پویا-آخه من نمیدونم این پری گور به گوری چه نقشی در ساختن این بچه داشته؟
تا اینو گفت پریا از خجالت قرمز شد وما هم از خنده کبود شدیم.
پریا-پویا خان بعدا حالتو میگیرم.
پویا-خوب راست میگم دیگه ....ولی حالا چرا بچه ی من باید شبیه عمش بشه؟
همه داشتن با تعجب نگاش میکردن که من با خوشحالی گفتم:
راست میگی؟آخخخخ جون-
همون موقع پرستار بچه رو آورد داخل اتاق وقتی که رفت بیرون پریا گفت:
ای جونم عمش بیا نگاش کن-
وقتی که رفتم جلو بقیه رو کنار زدم وبچه ای رو دیدم که.
من-ای جاااان بدش ببینم این خوشکل پسرو
وقتی که بغلش کردم دیدم که موهاش رنگ موهای من طلایی هستش ولی چشاش بسته بود.
من-پویا نفهمیدی چشاش چه رنگه؟
پویا-نه... نکنه میخوای چشاش رنگ تو باشه؟
romangram.com | @romangram_com