#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_113

وایییی خداجون بازم صبح کاری شروع شد....ازصبح کاری متنفرم ولی ازشانس خوشگلم بیشتر شیفتام صبح هستش ...با اینکه الان دوساعته

بیمارستانم ولی هنوزم خوابم میاد ولی منتظرم تا یک خورده کارم کمتر بشه تا برم بخش زنان زایمان پیش پریا...پرونده ی آخرین مرض هم به ایستگاه پرستاری تحویل دادم که صدای رها اومد:

سلاااااام رفیق شفیق-

من-رها زود بگو چه خبری شده که تو اینطوری مارو تحویل گرفتی؟

رها-درست حدس زدی امروز خوشحالم وگرنه تو رو با فحش تحویل میگرفتم.

من-خوب حالا چی شده؟

رها-هیچی آقامون هم از امروز با پرهام جونتون همکار شد

من-میگم رها تو زیادی خوش بحالت شده کل فک فامیلات دورتن

رها-خوب آره به من میگن رها خرشانس

من-خوب حالا اینا رو وللش میخوام برم پیش پریا تو هم میای؟

رها-آره آره هنوز وقت نکردم که برم پیشش

با رها به سمت اتاق پریا رفتیم اولین نفر رها وارد شد:

به به میبینم که آقایون دکتر هم اینجا هستن-

وقتی رفتم داخل دیدم که پرهام وآرمان هم اونجان...با همه سلام کردم.

من-پریا جون پس پویا کجاس؟

پریا-رفت بیرون الان میاد...پریسا من هنوز بچمو ندیدم تو دیدیش خوشکل بود؟

من-خوب معلومه وقتی مامان بابا ی خوشکلی داشته باشه خوشکله دیگه.

پرهام-پریسا چرا دروغ میگی من که فقط یه موجود قرمز وکچل دیدم.

من-نخیرم مو داشت

پرهام-تو به چهار دونه شوید که رنگشونم بور بود میگی مو


romangram.com | @romangram_com