#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_109

داخل ویترین یه لباس به چشمم خورد...لباسی سفید که بالا تنش مدل یقه رومی بود ودامنش هم ازینا بود که از جلو کوتاه واز پشت بلند میشد

وپشتش هم یه پاپیون مشکی میخورد وروی بالا تنش نگینایی طراحی شده بود که به زیباییش اضافه کرده بود.

پرهام-ازون خوشت اومده

من-آره خیلی قشنگه مگنه؟

پرهام-آره ولی

من-باشه باشه برای بالاش یه چیزی میپوشم...برای دامنش هم یه فکری میکنم...یریم پروش کنم.

وقتی که لباسو پوشیدم خیلی به تنم میومد...اومدم بیرون که پرهام گفت:

-خوب چه طور بود؟

من-همین خوبه بریم حساب کنم

پرهام اخم کوچیکی کرد وگفت:

شما لازم نیست حساب کنی خودم پولشو میدم-

من-باشه هر جور خودت راحتی ولی فعلا حساب نکن تا برم کفشای مجلسیشم یه نگاهی بکنم.

پرهام با خنده گفت:

خوبه والا منکه فقط یه تعارف زدم-

باشیطنت ابرویی بالا انداختمو گفتم:

خوب تعارف اومد نیومد داره-

ساعت تقریبا نه بود بود که از پاساژ زدیم بیرون.

من-موافقی بریم اون فست فودی شام بخوریم مهمون من

پرهام-باشه بریم مهمون تو ولی به حساب من

خندیدم میخواستم حرفی بزنم که موبایلم زنگ خورد...نگاهش که کردم پویا بود.


romangram.com | @romangram_com