#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_102

خدا ببخشه.-

بعدش به طرف اتاقم رفتم...یه یک ساعتی داخل اتاقم بودم ولی دیدم خیلی گرسنمه...رفتم داخل آشپزخونه....پرهامو دیدم که هنوز داشت تلویزیون

نگاه میکرد...در یخچالو که باز کردم دیدم که انگار قحطی اومده داخل کابینت ها هم هیچی نبود....

تصمیم گرفتم زنگ بزنم که برام پیتزا بیارن....گوشی رو که قطع کردم یه لیوان برداشتم که آب بخورم یه دفه ای دیدم همه جا تاریک شد...یه خورده آب

از داخل لیوان ریخت روی زمین.

پرهام-ای بابا قشنگ سر جای حساس باید برقا بره.

من-پرهام...پرهام کجایی؟

پرهام-داخل پذیرایی هستم...از جات تکون نخور تا برم فیوزو وصل کنم.

صدای درو شنیدم واین نشون میداد که پرهام رفته تا فیوز رو وصل کنه.

صدای گوشیم رو شنیدم اومدم برم طرف اتاقم که یه دفه ای لیز خوردم روی زمین...پشتم بد جور درد میکرد روی زانوم نشستم تا بلند شم که یه

دفه سمت راست پیشونیم خورد به لبه سنگ اپن.

من-آیییییییی.

لامپا روشن شد ولی من روی زمین نشسته بودم ودستم روی پیشونیم....صدای درو شنیدم و بعد ازاون صدای پرهام.

پرهام-پریسا سالمی یا رو به موت؟

من-تا خودم کفنت نکنم ازین دنیا نمیرم...آخخخخ

پرهام اومد دم آشپزخونه ایستاد منو که اونجور دید با نگرانی گفت:

-چت شده؟مگه بهت نگفتم که از جات تکون نخور.

بعدش بهم کمک کرد تا روی مبل بشینم.

پرهام-دستتو بردار تا ببینم چه بلایی سر خودت اوردی...

دستمو که برداشتم پرهام گفت:


romangram.com | @romangram_com