#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_101

با شنیدن این حرف رها یه دفه ای ایستادم...یه حسی به وجودم سرازیر شد...نمیدونم چرا ولی باید اعتراف کنم یه حسی شبیه به تنفر وهمچنین

حسودی نسبت به سمیعی.

رها-پری چت شد چرا ایستادی؟

ناخوداگاه اخمامو کردم تو هم وبه رها گفتم:

چرا این عروسک چینی باید بره به بخش مغزواعصاب-

رها یه ابروشو انداخت بالا وبا خونسردی گفت:

خوب معلومه همه به عشق کی به بخش مغزواعصاب میرن.-

اخمامو بیشتر کردم وگفتم:

غلط کرده عروسک چینی.-

رها-خوب تو حالا اینقدر حرص میخوری؟...ببینم کلک نکنه عاشق پرهام شدی؟

یه دفه ای اخمام یادم رفت وچشامو گرد کردم:

دیوونه شدی؟فکر کنم قرصاتو یادت رفته بخوری.-

وبدون توجه به رها به طرف پاویون رفتم ولی تا پایان ساعت کاریم به حرفای رها فکر میکردم....وای وای نکنه.

**********

وقتی درو باز کردم صدای تلویزیونو شنیدم که داشت فوتبال پخش میکرد ونشون دهنده ی این هستش که پرهام خونس...داشتم به طرف اتاقم

میرفتم که.

پرهام-علیک سلام

من که تازه به خودم اومده بودم بهش نگاهی کردمو گفتم:

سلام ببخشید حواسم نبود-

پرهام همونطور که داشت تق تق تخمه میشکست جواب داد:


romangram.com | @romangram_com