#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_100

پس اگر در اوج بی موقگی

معشوق تنهایم گذاشت...

آنوقت می گویند کار کیست وچیست؟؟؟

پس لعنت بر دلی که بی موقع عاشق شود...

همینکه رسیدم به ایستگاه پرستاری تا پرونده ی بیمارهارو تحویل بدم دیدم رها داره با دو به طرفم میاد...

من-چته پس...خجالت بکش آخه یه دکتر اینجوری میدوه؟

رها-پریسا...پری...پریسا

من-چته چرا اینجوری هی صدام میکنی؟

رها-اومد...اومده...وای خدا جون نوکرتم

من-کی اومده؟چراتو اینجوری میکنی؟

رها-پری آرمان برگشته

من که خندم گرفته بود بهش گفتم:

-خوب خوش آمد،چرا تو داری اینجوری بالا پایین میپری؟

رها-خوب شویمان اومده ...سه ساله ندیدمش...وایییی خدا جووووون

من-رها خدا شفات بده انشاالله...ولی خوب بهت تبریک میگم بالاخره آرمان اومد تا از ترشیدگی درت بیاره.

رها-خفه شو مگه من چند سالمه؟

من-دیگه دیگه.

هونطور که داشتیم به طرف پاویون میرفتیم نگاهی به ایستگاه پرستاری کردم وبه رها گفتم:

-راستی رها یه دو روزی هستش که سمیعی رو نمیبینم کجاس؟

رها-مگه نشنیدی بالاخره با هزار دوزو کلک که بود تونست به قسمت مغزواعصاب انتقالی پیدا کنه...


romangram.com | @romangram_com