#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_72


باتغیرگفت :

لطفاً دلایل بچگونه برای کاراتون نیارید.

تعجب می کردم که چرا اینقدر عصبانی شده . آقاخودش ماه به ماه غیبش میزنه کسی ازش نمی پرسه چرا ؟ حالا یه روزمادیراومدیم صداش روگذاشته کله ی سرش .

باسکوتم انگاربیشتر عصبانیش کردم که دادزد وگفت :

مگه باشمانیستم چراچیزی نمی گید ؟

باعصبانیت درجوابش گفتم:

ببین دیگ به دیگ می گه روت سیاه! من رفتارم بچگونه است یاشما؟ تاحالا به کاراتون فکرکردید ؟ هفته به هفته من روتواین قفس تنهامیزارید میرید .تاحالا شده ازتون دلیل ومنطق بخوام که حالا برایه باردیرکردنم باید اینجوری سوال وجواب بشم.

بعدبغضم ترکید وبرای اینکه ریختن اشکام رونبینه به سمت پله ها دویدم وبادوازپله ها بالا رفتم . می تونستم چشای گرد شدشو ازاینجاببینم.

وارد اتاقم شدم وخودمو روی تخت رها کردم . آخه چرا این بامن اینجوری رفتارمی کنه ؟ مگه من چیکارش کردم ؟

باخودم فکرکردم که چقدرتواین مدتی که نبوده دلم یه جورایی دلم می خواست که برگرده ونگرانش شده بودم . این بشرارزش هیچی رونداره ! کاش نمی اومد! لعنت به توکیان ! روزم روخراب کردی !

ساعتی ازجروبحثمون گذشته بود که ضربه ای به درخورد وکیان وارد اتاق شد.


romangram.com | @romangram_com