#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_69
به من .وا.. مگه من چمه ؟
صورتتون خیلی خنده دارشده.
مگه صورتم چه شکلی شده ؟
دویدم سمت دستشویی وتوی آیینه به خودم نگاه کردم بادیدن چهره ام حق روبه مش رحیم دادم . ودوباره ازخنده غش کردم . صورتم تمام خاکی وکثیف شده بود .مثل بچه های دبستای شده بودم وموهام هم به هم ریخته شده بود.
سروصورتم روشستم وموهام رومرتب کردم وبه آشپزخونه رفتم
اکرم خانم لطف کنید ناهاروتوآلاچیق ببرید.لطفاً برای سه نفر غذابکشید.
وا...مادر شماکه یه نفرید آقاهم که فک نکنم بیاد. اونوقت چراسه تا؟
شماومش رحیم هم بامن غذا می خورید.
ودرحالی که اکرم خانم دهانش ازتعجب بازمونده بود به سمت آلاچیق رفتم ومش رحیم روصدازدم .
مردم ازبس توتنهایی غذاخوردم .اینجوری غذابهم نمی چسبید!
بااومدن مش رحیم واکرم خانم مشغول غذاخوردن شدیم . واقعاً تواون هوا غذاخوردن می چسبید. بعدازاتمام غذا توجمع کردن ظرفا به اکرم خانم کمک کردم وبعدبه اتاقم رفتم . روی تخت دراز کشیدم وبه گچ بری های سقف خیره شدم . امروز بهترین روزی بود که تواین خونه داشتم . بااین فکر لبخندی گوشه ی لبم نشست وکم کم پلکام سنگین شد .
بیدارکه شدم ساعت سه بود . تصمیم داشتم برم آرایشگاه . بعدازاین همه مدت می خواستم باتغییراتی توی چهره ام حس وحالم روهم عوض کنم .این بودکه سریع آماده شدم وسرکی هم به آشپزخونه زدم ودیدم که اکرم خانم نیست .براش یادداشتی روی یخچال چسبوندم وازخونه بیرون زدم .
romangram.com | @romangram_com