#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_68


چیکارش داری طفلکی رومن خودم خواستم کمکش کنم .

وروکردم به مش رحیم واضافه کردم :

شماهم لازم نیست به هیچ کسی جواب پس بدید .آقاهم باشماکاری نداره .!

دوباره به یادکیان افتادم واحساس کردم بغضی توی گلوم نشسته وراه نفسم روبندآورده ولی برای اینکه روحیه ای خوبی رو که داشتم ازدست ندم وروزم خراب نشه باخوشحالی یک برش ازکیک برداشتم وباحرص وولع مشغول خوردن اون شدم . باآخرین تکه ی کیک آخرین جرعه ی چایی روهم سرکشیدم

دستت دردنکنه ای به اکرم خانم گفتم ودوباره مشغول کاشتن گلهاشدم .

اکرم خانوم به داخل ساختمون برگشت ومش رحیم هم کنارمن مشغول کارشد.

تقریباً یک ساعت دیگه هم کارکردیم که دیگه گلدونی برای کاشتن باقی نموند. بااتمام کاربلندشدم تابه داخل ساختمون برم که بادیدن چهر ه ی مش رحیم متعجب نگاش کردم .

مش رحیم درحالی که دهانش تابناگوش بازبود ولثه قرمزش که بخاطر اینکه چنددندون جلوش ریخته بود پیدا بود باچشمهای ریزشده واشک آلود که مثل بچه ی کوچیکی می موند که درحال گریه کردن باشه مشغول خندیدن بود. بادیدن چهرش ازخنده ی اون خنده ام گرفت بدون اینکه دلیل خندشو بدونم .درهمین حین اکرم خانم هم که اومده بودتابرای ناهارصدامون کنه بادیدن ما ازخنده ریسه رفت .

بعدازکلی خندیدن تازه یادم اومد ازمش رحیم بپرسم به چی می خنده .

مش رحیم درحالی که به زور سعی می کرد جلوی خندش روبگیره گفت :

ببخشید خانم به شما می خندم.


romangram.com | @romangram_com