#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_66


ازحموم که بیرون اومدم از اکرم خانم خواستم که یه قهوه ی داغ برام بیاره تواتاقم .تااکرم خانم برگرده لباس پاییزه ا ی روکه ازقبل روی تخت گذاشته بودم باشلوارجین پوشیدم وجلوی آیینه نشستم ومشغول خشک کردن موهام باسشوار شدم .

اکرم خانم قهوه روروی میز کنار تختخواب گذاشت وگفت:

چیز دیگری لازم ندارین خانم جان .

نه چیز دیگه ای نمی خوام جــــونم

جونم روازعمدکشیدم .چون عاشق این جونم گفتنهای اکرم خانم بودم که بالهجه ی شیرین شمالی ادا می کرد.

فنجون رونزدیک لبم گرفتم اما اول بوی تلخ قهوه رو بایه نفس عمیق دادم تو که حالم روجاآورد! عاشق بوی تلخ قهوه بودم .قهوه ام رومزه مزه کردم وتلخیش به روح خسته ام حسی دیگه داد. بعداز اتمام قهوه بلندشدم واومدم توپذیرایی روی مبل سه نفره ی توی پذیرایی جلوی تلویزیون درازکشیدم وتلویزیون رو روشن کردم .

آهنگ خارجی درحال پخش شدن بود . صداش روکمی زیادکردم وچشمام روروی هم گذاشتم توحس وحال خودم بودم که آهنگ تموم شد.

بلندشدم وتلویزیون روخاموش کردم وازساختمون بیرون زدم توی باغ مش رحیم باغبونمون رودیدم که مشغول کاشتن گلهای جدید توباغچه بود رفتم کنارش وبهش سلام کردم وگفتم :

کمک می خوای مش رحیم .

مش رحیم دست ازکارکشید بلندشد ودرحالی که بادودست کمر قوز کردشو مالش می داد بامهربانی جواب سلامم رودادواضافه کرد:

الهی که پیرشی دخترم نه کمک لازم ندارم.


romangram.com | @romangram_com