#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_60


بالبخندی محو گفتم:

ممنون ، حالم خوبه

درهمین لحظه دکتروارد اتاق شد وسرمم روچک کرد وروکرد به کیان وگفت :

همه چی روبهش گفتید ؟

نگاهی به آقاکیان که چهرش نگران بود انداختم ودیدم که باتکون دادن سربه دکتر پاسخ منفی داد .من که گیج شده بودم بانگاه بین دکتروکیان دررفت وآمدبودم ووقتی چیزی دستگیرم نشد باحالت ملتمسانه ای روکردم به دکتروگفتم :

چیزی شده دکتر؟

دکترمردد نگاهم کرد وبعدنگاهی به کیان انداخت وگفت :

دخترم خداروشکرکه خودت سالمی .

مکثی کردوگفت :

حالاحالاها وقت برای مادرشدن داری

باادای این جمله آه ازنهادم بلندشد وشروع به گریه وزاری کردم .دستم روروی جای خالی بچه ام کشیدم وگفتم :


romangram.com | @romangram_com