#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_58


دورخودم می چرخیدم وباگریه جملات خواننده روتکرار می کردم . حال خودم رونمی فهمیدم . اینقدرگریه کردم ودورخودم چرخیدم که سرم گیج رفت وروی زمین واژگون شدم . اماقبل ازاینکه به کف اتاق اثابت کنم دودست قوی منو وسط زمین و آسمون گرفت . وقتی که برگشتم . میون اشکام کیان رودیدم که آروم منو توبغلش گرفته . احساس داغ کردن بهم دست داد بااینکه ماعقد ومحرم هم بودیم اما واقعاًمعذب شدم وخودم روازتوآغوشش بیرون کشیدم . اماتاخواستم یک قدم بردارم سرم دوباره گیج رفت . کیان منو روی دست بلندکردو ازپله ها بالا رفت یارای هیچ گونه مقاومتی رونداشتم . دستام بی جون ازدوطرفم آویزون بود . بعدازاینکه به اتاق رسیدیم منوروی تختم گذاشت وباموبایلش به دکتر خانوادگیشون زنگ زد .

نیم ساعتی گذشت تااینکه بالاخره دکتر رسید وخواست منومعاینه کنه . کیان آروم ازاتاق بیرون رفت ودرروبست . بعدازمعاینه دکترسرمی برام وصل کردوکیان روصدازد وبا خوشحالی گفت :

تبریک می گم آقاکیان خانمتون حامله است .

کیان باخوشحالی ساختگی وتعجبی ازاون ساختگی تر که وانمود می کرد تازه متوجه این امرشده ازدکترتشکرکردودکترهم ضمن توصیه های لازم روکردبه کیان وگفت :

خانمتون بدن ضعیفی داره باید بیشتر مراقبش باشید وحتماً برای تشکیل پرونده ومعاینات لازم باید به بیمارستان مراجعه کنید.

آقاکیان باتشکرازدکتر اونو تا دم دراتاق بدرقه کرد وبعد به سمت من برگشت و کنارتخت روی زمین روی زانوهاش نشست وبه چشمام زل زدوگفت:

دیدی که دکتر چی گفت تاراخانم باید بیشتر مراقب خودتون باشید.

بعددرحین خارج شدن ازاتاق اضافه کرد:

اگه چیزی لازم داشتید حتماً خبرم کنید.

ازلحن رسمیش دوباره دلم گرفت .




romangram.com | @romangram_com