#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_56
بااومدن خاله بحث روعوض کردیم . بعدازخوردن ناهاربه اتاق پری رفتیم ومن بعدازدرازکشیدن خوابم برد تازگیا متوجه شده بودم که بیشترازحدمعمول می خوابم . شایداینم ازحاملگیم باشه !
طرفای ساعت چهار ازخواب بیدار شدم . پری توی پذیرایی باخاله مشغول صرف چای بودن که منم بهشون ملحق شدم وبعدازخوردن چای تصمیم گرفتیم که بریم خرید شاید یکم حال وهوام عوض بشه .
توپاساژ می چرخیدیم وپشت ویترین مغازه ها رونگاه می کردیم .دل ودماغ خریدکردن رونداشتم امابااصرار پری واردیه مغازه شدیم ولباس قرمز رنگ کوتاهی که بلندیش تازانو می رسید روپروکردم خیلی قشنگ بود اما اصلاً دلم نمی خواست چیزی بخرم پس بی خیال خرید شدم وباپری برگشتیم خونشون . پری روکه پیاده کردم تقریباً نزدیکای غروب بود بنابراین ازش خداحافظی کردم وبرگشتم خونه .
وقتی رسیدم خونه تقریباً همه جاتاریک شده بود وارد ساختمون شدم وبه خیال اینکه کسی توی خونه نیست به اتاقم رفتم دررو که بازکردم چشمم به آقاکیان افتاد .سلام کردم که جواب سلامم روداد وبعدهدیه ای روبه طرفم گرفت . کادوی نسبتاً بزرگی بود که روش روبایه روبان بصورت گل تزئین کرده بودند بادودلی کادوروگرفتم وگفتم :
به چه مناسبت
آقاکیان تبسمی کرد وگفت :
بزار به حساب آشتی کنون
بعدازرفتن آقاکیان درحالی که ازرفتارامروزش کاملاً گیج شده بودم کادوروباز کردم وبادیدن توش داشتم شاخ درمی آوردم .دقیقاً همون پیرهن قرمزی بود که باپری تواون مغازه پرو کرده بودم .کارد بزدی خونم درنمی اومد .یعنی تمام این مدت منو زیرنظر داشته باحالت تغیر ازاتاق خارج شدم وتوی سالن درحالی که داشت روزنامه می خوند پیداش کردم . رفتم روبروش ایستادم وروزنامه روازدستش کشیدم که باتعجب نگاهی بهمن کرد تقریباً فریادزدم :
توچرامنو تعقیب می کنی ؟
حالت چهرش عوض شد وگفت :
من مسئول شما هستم می خوای بازدلایلش روبرات تکرار کنم ؟
romangram.com | @romangram_com