#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_54


خنده ای کردم وگفتم :

نه خاله پری دوباره داره جوک میگه .

خاله خنده ی پهنی کردوگفت :

ای بلا به جونش نگیر این پری ومیوه وشربت روروی میز گذاشت وازاتاق بیرون رفت.

بارفتن خاله پری روبروم نشست وبه چشمام زل زدواینباربه طورجدی گفت :

تارا واقعاً جریان چیه ؟ به من اعتماد کن . همه چی روبگو اتفاقی افتاده ؟ میدونم بهمن روازدست دادی وطبق وصیتش بابرادرش عروسی کردی . می دونم خیلی برات سخته بوده امامن به توافتخارمی کنم که به آخرین خواسته ی اون مرحوم عمل کردی . حالا اگه مشکلی داری به من بگو شایدبتونم کمکت کنم . بااون خوشبختی ؟

آهی کشیدم ونگاهی به چهره ی معصومش انداختم وگفتم :

من آدم کثیفیم پری .من هیچ افتخاری برای هیچ کسی ندارم

وباگفتن این جمله بغضم ترکیدوتوبغل پری خودم رورهاکردم واجازه دادم اشکام بریزه

پری اروم آروم موهام رونوازش دادو گفت :

تارا عزیزم چی شده ؟ من حرف بدی زدم ؟ به خدا معذرت می خوام


romangram.com | @romangram_com