#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_52
باخنده گفتم :
این چه حرفیه . این مدت یه کم گرفتاربودم .
باصورت شکلکی برام درآورد وگفت :
آره ازحال وروزت پیداست . زیرچشماشو نگاه نه انگارداری براش خودتو می کشی وزدزیرخنده
پری همیشه همین طور بود .هیچ وقت نمی فهمیدی کی شوخی می کنه وکی داره جدی حرف می زنه .
بااومدن خاله بلندشدم وباهاش روبوسی کردم . مامان پری روخاله صدا می زدم . چون خودم خاله نداشتم واقعاً بهم می چسبید این طوری صداش بزنم .
خاله برا ی آوردن وسایل پذیرایی به آشپزخونه رفت ومن وپری تنهاشدیم .
پری نگاهی بهم کرد وگفت :
خوب تعریف کن خانوم باآقاکیان چیکارا می کنی ؟
وبعدچشمکی زد وگفت :
ببینم چیکارت کرده که به این روز افتادی ؟
romangram.com | @romangram_com