#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_51
دوباره اخمی کردو بعدازمکثی کوتاه گفت:
مامان وبابا گفتن که توبرای امسال مرخصی تحصیلی بگیری
باتعجب گفتم :
آخه چرا؟
چونکه قراره تاچندوقت دیگه به همه بگیم که توحامله ای وبعدبریم اسپانیا وبعدکه بچه به دنیا اومد ویه مدتی گذشت برگردیم ایران
آخه چرا به من چیزی نگفتن ؟
نمیدونم ولی تاراخانم اینجوری برای همه باورش راحت تره که بگیم بچه هفت ماهه به دنیا اومده وچون دوریم همچی آسونتر می شه .
کاملاً حق بااون بود . بایادآوری رفتارصبح ام خجالت زده شدم هنوزگلا کف اتاق افتاده بود چون به اکرم خانم اجازه نداده بودم که بیادتوواونجاروتمیزکنه می خواستم معذرت خواهی کنم اماتاخواستم چیزی بگم دیدم آقاکیان درحال رفتن به اتاق خودشه اما غفلتاً برگشت ونگاهی به من انداخت که برای یه لحظه وجودم رولرزوند وبعدسریع نگاهش روازمن گرفت وگفت :
راستی فردا می تونی هرکجاکه دوست داشتی بری ولی شب خونه باش
باادای این جمله رفت ومن روتوی تعجب گذاشت .
باخوشحالی به پری زنگ زدم وبعدازکلی گله وشکایت ازهمدیگه که چراحال همو نمی پرسیم به پری گفتم که ناهار میام خونشون .وبعدرفتم آماده شدم وتوی راه یه جعبه شیرینی هم گرفتم تادست خالی نباشم . وقتی به خونه ی پری رسیدم درزدم . صدای شادپری توگوشی آیفون پیچید تویی تارا. بابازشدن در ماشین روداخل محوطه بردم . خونه ی پری اینا آپارتمانی بود . تایادم میاد من وپری ازکلاس اول دبستان باهم هم کلاسی بودیم ووقتی هم که هردو توی رشته ادبیات قبول شدیم هردوباهم ترمهای دانشگاه رومی گذروندیم . باصدای پری به خودم اومدم
کجایی دختر خبری ازت نیست . پارسال دوست امسال غریبه یانکنه شوهرکردی سایت سنگین شده ؟
romangram.com | @romangram_com